دیشب نمیدونم ساعت چند بود شاید حدود ساعت 8:20 بود
من و حیدر و حامد رفته بودیم مسجد حضرت زینب (پایگاه شهید چمران) کارای نیروی انسانی رو راست و ریست کنیم...
رفتیم پایین ...یه نمایشگاه زده بودن برای آثار جنگی
یه هو یه صدای الله اکبر بلند شد و صدای انفجار... من یه سه چار متری اون ور تر پرت شدم زمین اولش من بیهوش بودم... دو سه تا مرد بزرگ که اون دورو ور بودن... تیکه تیکه شدن...
مسعود از ناحیه صورت ترکش خورد... یکی از بچه ها پاش قطع شد و داداشش هم تیکه تیکه شد...
تا دلت بخواد از بچه ها ترکش خوردن... 5 نفر شهید شدن و 15 نفر زخمی... انا لله و انا الیه راجعون
اوضاع یه تعداد از زخمیا وخیمه... من بسیجی اونجا نیستم... ولی چند بار از من خواسته بودن که برم اونجا کمکشون... من فقط برا کمک اونجا رفته بودم اما بعد از این ماجرا یه عده میگفتن دیگه پایگاه نمیرن... ولی من عهد کردم پروندم رو انتقال بدم اونجا...
لااله الا الله
یه بمبگزاری کثیف بوده... رفتن بمب واقعی قاتی بمبای خنثی شده تو نمایشگاه کرده بودن...
آره من پروندم رو انتقال میدم اونجا...
با آرزوی موفقیت برای تو دوست عزیز
افرین این یکی رو خوب اومدی
این چی بود که نوشته بودی اصلا خوشم نیومد