سلام یه خبر بیست ... فیزیکی ها تحسن کردن
بچه‌های گروه فیزیک یه دفه قات زدن و قرار گذاشتن که صبح سه‌شنبه جلوی ساختمون آموزش تحسن کنن...
اعتراضشون نسبت به مدیر گروه و وضعیت دانشگاه بوده... به من هم گفتن بیام...
من هم رفتم دوربینم رو از یکی از بچه ها که قرضش داده بودم بگیرم...اما دیر شد و نتونستم. تا اومدم برم پیش بچه‌ها دیر شده بود... خیلی ناراحت شدم...
به قول یکی از بچه‌های دانشگاه ایلام برای دانشگاه آزاد هر چی اعتراض کنیم کمه... خلاصه ما هم نه دوربین رو گیر آوردیم نه اینکه به تحسن رسیدم...
از قرار معلوم شب قبلش جاسوسا به مدیرگروه(سپهوند) قضیه رو گفته بودن... اونم با یه سیاست خیلی جالب ساعت 6:30 صبح پا شده بوده و تو تمام بردهای دانشگاه و آموزش و جلوی درهای ورودی تمامی نقاط دانشگاه و آموزش زده بوده که جلسه ی پرسش و پاسخ راس ساعت 9 که همون ساعت بچه‌ها قرار بود تحسن کنن توی اتاق مدیر گرهها تشکیل میشه... با این کار بچه ها رو دو قسمت کرد و از جمعیتشون کم شد و همه تصمیم گرفتن که برن صحبت کنن و از قرار معلوم همون صحبتهای تکراری قبلی رو گقته بودن و تعدادی از بچه ها که حسابی آتیشی شده بودن با ناراحتی جلسه رو ترک کردن... البته بین خودمون بمونه... قراره یه تحسن حساب شده و با برنامه راه بندازن که هیچ کس نتونه جلوشونو بگیره... دقیقا هیچ کس... خوب این مساله مشخصه که بالاخره اگر لنگدراز نباشه کسای دیگه هستن که راه من رو ادامه بدن... هر جمعیتی صبرشون یه حدی داره الان کم کم همه بچه های دانشگاه دارن قاطی میکنن خدمت جناب نوروزی عرض کنم که باید از حالا منتظر تحسنها و اعتراضات شدید زیادی باشه...
اینم بگم که بچه ها خیلی ناراحت شده بودن از دستم که نیومده بودم...
من از همینجا از همه بچه ها که از جون مایه میزارن برای اهداف مشترک... صمیمانه معذرتخواهی و تشکر میکنم...
امضا... لنگدراز

سلامی به تمام بچه های باحال... یه مطلبی هست که به یکی از بچه ها قول دادم اینجا بزنم...
چند وقت پیش توی کافینت دانشگاه بودم و داشتم وبگردی میکردم...از روی رجدیت دستگاه... یه آی دی که شبیه آی دی رفیقم بود ورداشتم و به لیست اضافه کردم...
یکی دو هفته بعد، رفتم کافینت بازم داشتم وب یکی از بچه های تهران رو طراحی میکردم که دیدم اون آی دی که ورداشته بودم آن لاین شد... اولش فکر کردم که اون رفیقمه... سلام کردم... سر بالا جواب داد... پیش خودم گفتم یک حالی ازت بگیرم... خلاصه سعی کردم به حرفش بیارم... یه کم که گذشت متوجه شدم که یه صدای صفحه کلید توی سالن کافینت با این که داره با من میچته همخونی داره... کافینت به شکلی بود که بین هر سیستم و سیستم بغلدستی پرده هست... یعنی بغلدستیت رو نمیبینی...
خلاصه... من متوجه شدم که دو تا خانوم بغلدستی من همونایی هستن که با من میچتن... دیگه خوشم نیومد اذیت کنم... اونم بد جوری میخواست بدونه من کیم... و چرا بهش گیر دادم... من هم همه چی رو گفتم و بهش گفتم این بغل دستیت رو نگاه کن کاپشن سفید داره... این منم... پاشد اومد طرفم... حواسم نبود... دیدم یکی از پشت گفت آغای .......... شما هستین... برگشتم دیدم بین این همه مردم یکی از بچه های کلاس خودمونه...(شیوا_ن) منم سلام کردم و رفتیم پشت سیستم ها و ادامه بحث خاله زنکی رو با هم ادامه دادیم... خلاصه با تمام این احوال زیاد خوب نیست که آدم بخواد مردم رو اذیت کنه البته من رو حساب اینکه همون اول بیرا گفت این تصمیم رو گرفتم... در هر صورت دیروز با یکی از آشناهاش حرف میزدم ازم قول گرفت که این مطلب رو اینجا بزنم... منم میزنمو یکی دو سه روز دیگه پاکش میکنم...می گفتن این یه حالگیری بوده و حال من تو قوطی رفته در واقع من یه ضربه شصت مثل عکس پایین خوردم ( باسیبیل) منم مجبور شدم یکی از  سری عکسایی که قراره 4-5 ماه دیگه تو سایت بزنم برای نمای بیشتر اینجا بزنم...
گفتم تا باشه به این ضربه شصتا باشه...
ضمنا یه جمله یادگاری هم داد اینجا بزنم...
گفت"مردم ایلام مردم حق خوری هستن" من نفهمیدم حق خور از نظر اون یعنی چی... شاید منظورش این بوده که حقشونو می خورن یا اینکه حق دیگران رو میخورن... در هر صورت...(اینم به خاطر ضد حال 3000). خوب دیگه
موفق باشید...


ضربه شصت

نمیدونم امروز چرا قاطی کردم...
میگم... بچه ها خودمونیم ها... خیلی ما نامردیم...خیلی... راجع به عکسای زیر هیچ چی نمیگم... فقط همینو بگم که ما تو دنیای خودمون غرق شدیم... هر کسی به فکر دنیای خودش... این انصافه؟ هر کسی برای خودش دست و پا میزنه... و اصلا انگار که نه انگار...............
بچه ها ما خیلی نامردیم... خیلی نامردیم... خیلی...... دو سه تا سیلی محکم بزنیم تو گوش خودمون تا شاید دستمون بیاد کجای کاریم... دیگه خیلی داریم پرروو میشیم...



















خدایا خودت عاقبتمونو به خیر کن