چند تا از بچهها گله داشتن که چرا این وبلاگ مثل قبلا آپ نمیشه!؟؟ این مساله بر میگرده به مشکلاتی که برای من پیش اومده اما این نوید رو میدم که مشکلات کاملا قابل حل هستن پس... منتظر باشید... پادشاهان ولگرد دوباره بر میگرده به دوران اوج... یواش یواش... سخت نگیرید...(یکی از بچهها نسبت به این جمله سخت نگیرید آلرژی داره...(این یکی ساق).)
هفته قبل بچههای گروه فیزیک (خودمون) یه اردوی یک روزهی خیلی قشنگ و جالب و به یاد موندنی رفتن، تمامی بچهها نظر به خوب بودن این اردو داشتن... من هیچ وقت فکر نمیکردم بچهها تا این حد اینقدر با ادب و با جنبه باشن... متاسفانه به دلایل امنیتی از گذاشتن عکسهای مربوط به اردو معذوریم!
خبر جیدی که الان هست اینه که یه سری از بچهها زیر نظر بسیج سه روز میرن مرقد امام (ره) این یه اردوی بزرگه که تمام حوزههای بسیج یه سهمیهای دارن... بچهها خیلی به من اصرار کردن که بیام... نمیدونم اگر حسش بود شایدم رفتم...
یه بحث دیگه هم که هست... امتحانا داره شروو میشه! یه نصیحت برادرانه از من آویزه گوشتون کنید... بخواید پاتون رو کج بزارید عین آب خوردن افتادین... این حرف برو برگرد نداره... بخواید پررویی کنید برا استادا... همونجا یاورتون رو استاد میکنن! مثل ترم قبل خودمون... فیزیک3 اولای سال استاد.......... یه برگه داد گفت که اسامی رو روش بنویسید برا حضور غیاب... منم شیطونی کردم و بین دو تا از اسما نوشتم محمدرضا گلزار، روز بعد تو حضور غیاب گفت محمدرضا گلزار، بچهها خندیدن، جو کلاس یه مقداری از حالت خشکیش درومد... بار اول استاد................ ناراحت نشد، چون بالاخره یه مقداری جنبهی شوخی داشت اما هفته بعد بازم خوند و یادش رفته بود خطش بزنه! همه خندیدن اما این بار استاد............. خیلی ناراحت شد... دو نفر رو بیرون کشید گفت که شما بودید برید بیرون... منم بلند شدم گفتم استاد من بودم اونا نبودن! من رفتم بیرون... یه سری از بچهها از طرف من عذرخواهی کردن و طرفداری کرده بودن، روز بعدش خودم هم خیلی عذرخواهی کردم، اما خداییش، انصافا بیادبی نکردم، آخر ترم هم پایین ترین نمره کلاس مال من شد...-4-. اونایی که هم از من طرفداری کردن و از طرف من معذزتخواهی کردن، همه رو انداخت... این داستان خیلی مفصل تره اما به اختصار اینجا نوشتمش تا زیاد وقتتون رو نگیره!