فروخت نام خودش را به ننگ زانو زد
تمام هیبت جنگل پلنگ زانو زد
فقط به خاطر کوهی که دوستش میداشت
فقط به خاطر یک مشت سنگ زانو زد
شکارچی به خودش گفت جوخه آماده
و در مقابل او با تفنگ زانو زد
گلنگدن به سهولت کشیده شد آتش...
گرفت سینه ی او بیدرنگ زانو زدپلنگ

چاکریم


چاکریم

سلام...
چند روز پیش دو تا از دوستام یه شبه زد به سرشون که برای تاسوعا عاشورا برن کربلا. به من هم گفتن البته من هم می خواستم برم اما چون با خوونواده هماهنگ نکرده بودم دیگه بی خیال شدم. خلاصه بچه ها رفتن. قول دادن ما رو هم دعا کنن. کلی با خوشحالی و خنده رفتن.
من و یکی از دوستام داشتیم تمرینای فیزیک رو حل می کردیم که یه دفه یکی زنگ زد. زییینگ...زییینگ...زینگ. اون گوشی رو ور داشت. با خنده جواب داد. چند ثانیه نگذشت که رنگش عوض شد. بدون خداحافظی تلفن رو قطع کرد. 
تا اینکه گفت که...
...
...
...
آره...
متاسفانه...هر دو تاشون شهید شدن.
باورم نمی شد. باباااااا تا همین یکی دو روز پیش با هم بودیم. عجب...
خیلی بچه های باحالی بودن. نمی دونم چرا اینجوری شد. یه دفه هوای کربلا رو کردن هر دوتا شون با هم.
خیلی عجیب بود. اینجا بچه ها همه ناراحت هستن. فکر نکنم تا مدتها خنده رو لبشون بیاد.

 ای خدا لعنت کنه هرچی...
ای خدا بسوزونه ریشه ی...
خیلی نامردیه...حال همه رفته تو قوطی. من از این ناراحت هستم که من هم قرار بود باشون برم... و اگر رفته بودم حالا دیگه...
...